چهارشنبه ۲۶ شهریور ۰۴ ۱۰:۴۶ ۲ بازديد
لطفاً تا وقتی که دوباره تو را نبینم، نرو.» دختر پاسخ داد: «متاسفم که مجبورم. قول دادهام ناهار را با پدرم در شهر بخورم. هرچند، کمی میمانم تا پادشاه را ببینم. ضمناً، آقای فارادی، اگر تعرفه و قیمت سالن زیبایی سعادت آباد امشب به ساحل بیایید، پدر خوشحال میشود که به خانهتان سر بزند.» پسرک به آرامی پرسید: «و تو؟» خوانیتا در حالی که چشمانش زیر نگاه پرشور او قرار میگرفت، زمزمه کرد: «چه سوالی! من… من… یعنی… خوسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد هی پدرم قانون سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ، میدانی. من باید با آنچه او میگوید، هماهنگ باشم.» کلیف پافشاری کرد: «نه، این کافی نیست.» دختر خندید و گفت: «خب، اگر اصرار داری، میگویم…» «ها! بفرمایید، خانم ویندوم عزیزم. ها! ها! کاملاً تعرفه و قیمت سالن زیبایی در سعادت آباد از دست ما فرار کردی. چقدر ظالم بودی، مگر نمیدانی؟» مرد انگلیسی در حالی که عینک تک چشمیاش را با حالتی متظاهرانه میچرخاند، به آرامی به سمت او آمد. رو به کلیف کرد و افزود: [صفحه ۲۵۳] «دعوا چیه پسر عزیزم؟ میخوای شهر شکوفا رو بمباران کنی؟» فارادی به طور خلاصه پاسخ داد: «نه، پادشاه سوار کشتی میشود.» تأثیر این خبر پیش پا افتاده بر مرد انگلیسی قابل توجه بود. انگار که به او ضربهای وارد شده باشد، از جا پرید؛ رنگ صورتش خاکستری شد و به نظر میرسید که به سختی نفس میکشد.
کلیف با وحشت پرسید: «چی شده؟ مریضی؟» کیت در حالی که با تلاش خودش را جمع و جور میکرد، پاسخ داد: «نه، نه، فقط یه حمله کوچیک بود، مگه نمیدونی؟» لحظهای دیگر گذشت و او آرامش همیشگیاش را بازیافت. «ها! خدای من، ریچارد دوباره خودش شده.» با دقت عینکش را تنظیم کرد و گفت: «پس اعلیحضرت سوار کشتی میشوند؟ خوشحال میشوم که… اوه… ببینمش، مگر نه؟» «و بنابراین او از ملاقات شما خوشحال خواهد شد – نه،» سرباز وظیفه با صدای آهسته پاسخ داد . با تعظیمی تعرفه و قیمت بهترین سالن زیبایی در تهران کوتاه و لبخندی به خوانیتا، با عجله به سمت جایگاهش رفت. دو دختر طوری به سمت دیگر عرشه رفتند که انگار از حضور مرد انگلیسی بیخبر بودند.
وقتی تنها شد، چهرهی دومی دوباره همان حالت شکار را که کلیف متوجه آن شده بود، به خود گرفت. او به یکی از توپهای کناری تکیه داد و با حواسپرتی به دریچهی تفنگ خیره شد. زیر لب غرغر کرد: «این سرنوشته؛ سرنوشت شوم. این مقدر شده و باید انجام بشه. حیف هم شد. شانس دیگه خیلی خوب بود. فقط بهش فکر کن؛ رشتههایی از اونا، و هر کدوم یه ثروتی میارزیدن. و دختر هم. اگه این فرصت رو داشتم و اون توله پسر از سر راه برداشته میشد – اما فایدهی رویاپردازی چیه؟ اول وظیفه، بعد لذت. بله، لذت، اگه – با خندهی بیرمق – «اگه زنده بمونم تا ازش لذت ببرم.» صدای گوشخراش سوت ملوان، گفتگوی او را قطع کرد و او برگشت و رنگینکمانی تعرفه و قیمت سالن زیبایی در تهران از گلهای رنگارنگ شاد را دید که شجاعانه از طنابی که بر فراز سه دکل کشتی کشیده شده بود.
خودنمایی میکردند. کسی که نزدیک او بود به سمت ساحل اشاره کرد و فریاد زد که پادشاه دارد قایق سلطنتی را سوار میکند. هجومی برای رفتن به کنار زمین وجود داشت، اما جی. چِسایر-چِشایر کیت در موقعیت قبلی خود باقی ماند و حالت چهرهاش بیشتر و بیشتر مشخص میشد. در این میان، کلیف به دیگر دانشجویان افسری پیوسته بود تا کشتی را برای مهمان سلطنتی آماده کنند. [صفحه ۲۵۵] به عنوان یک عوام، وظیفه کلیف او را از عرشه کشتی بیرون نمیبرد، اما او در جاهای دیگر کارهای زیادی برای انجام تعرفه و قیمت سالن آرایش خیابان فرشته دادن پیدا میکرد.
کمی پس از اینکه او خوانیتا را ترک کرد، خدمه به محل سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد قرارشان فراخوانده شدند. هر دانشجو با عجله به جایگاه خود در کنار یکی از توپها رفت و با دقت نظامی به حالت آمادهباش ایستاد. لحظهای بعد، توپخانهی در حال ادای احترام آتش گشود و بیست و یک توپ با غرش، سلام ملی خود را اعلام کردند. بخار گوگرد حاصل از آخرین شلیک، تازه از توری محافظ تخت خواب بالا رفته بود که توپهای قلعه در ساحل شروع به شلیک کردند. غرش دوردست توپخانه، دودی که کشتی قدیمی تمرینی را در بر گرفته بود، دهها پرچم درخشان که از دکلها در اهتزاز بودند، و گروههای خاموش مردان و دانشجویان یونیفرمپوش که در دو طرف عرشههای برفی صف کشیده بودند.
صحنهای الهامبخش را رقم زدند – صحنهای که تا مدتها در خاطرهها باقی خواهد ماند. کلیف به همراه جوی، ترولی و ننی در کنار توپ پهن سمت رسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد کشتی مستقر بودند. فارادی از جایی که ایستاده بود، میتوانست بازدیدکنندگانی را که در سمت چپ عرشه جمع شده بودند، ببیند. او موفق شد برق زودگذری را از چشمان درخشان خوانیتا ببیند، سپس نگاهش به سمت شخصی که با بلندترین صدای چهارخانههای انگلیسی پوشیده شده بود، منحرف شد. [صفحه ۲۵۶] جی. چِسایر-چِشایر کیت بود. آن بریتانیاییِ جسور عینکش را انداخته بود و مشتاقانه به راهرو خیره شده بود. برای کلیف، که بیش از پانزده فوت با او فاصله نداشت، چهرهاش کاملاً دگرگون شده به نظر میرسید.
- ۰ ۰
- ۰ نظر