پنجشنبه ۲۷ شهریور ۰۴ ۱۰:۲۸ ۱ بازديد
فریاد زد: «حقش بود کشته شود! به این نگاه کن!» یک چاقوی ضامندار بود، باز شده و آمادهی سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد فاده. بلیکلی با لحنی گرفته زیر لب گفت: «این باعث میشه آزاد بشه. اون تو این سفر دریایی از همراهی زیاد رنج نمیبره.» صدایش را بالا برد و اضافه کرد: «ممکن سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ما با عوام اختلاف تعرفه و قیمت سالن زیبایی در خیابان فرشته نظر داشته باشیم، اما ما جنتلمن هستیم.هر کسی که از این به بعد با شارپ معاشرت کند، یک بیشرف سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد .» و تصمیمات بلیکلی همیشه مورد احترام بود. ترولی در حالی که کلیف را در آغوش میگرفت، فریاد زد: «هورا! پسر قلدرِ کوچهی پشتی. امروز کلی به مردم خدمت کردی. هورا!» [صفحه ۶۸] فصل هفتم تگرگی در شب. برای چند روز هیچ اتفاق مهمی نیفتاد. سپس طوفانی از راه رسید و کلیف تحت مراقبت قرار گرفت. «ای کشتی! کشتی رو به جلو حرکت کن! مواظب باش، اون…» فریاد وحشتآوری که با تغییر تعرفه و قیمت سالن زیبایی ستارخان ناگهانی باد از دماغه کشتی به گوش میرسید.
درست زمانی پایان یافت که افسر کشیک از خواب بیدار شد و متوجه شد که مشکلی پیش آمده سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . شیپورش را محکمتر در دست گرفت و از میان تاریکی که همچون مهی مرطوب کشتی را فرا گرفته بود، به بیرون نگریست و سپس با فریادی شهوتانگیز گفت: «فوکل، اوه! چی دیدی؟» غوغایی در اطراف عرشههای خیس تعرفه و قیمت ارایشگاه زنانه در جمالزاده شمالی و پر از زباله به پا شد.
خدمه و دانشجویان از پناهگاههایشان بیرون خزیدند و با نگرانی به آبهای مواج و طوفانزده نگاه کردند. افسر اجرایی که تازه بازنشسته شده بود، با عجله، مسلح به عینک خوابش، دوباره ظاهر شد و بیصدا در جایگاه خود در یک چهارم عرشه قرار گرفت. همه نفس زنان منتظر پاسخ از روبرو بودند.[صفحه ۶۹]دیر رسید و مدیر اجرایی ناگهان گفت: «برو جلو، اونجا! چرا جواب نمیدی؟» مردی تعرفه و قیمت آرایشگاه زنانه در خیابان جردن قدبلند و لاغر اندام، پوشیده در پوستینهای روغنی، از آن سوی دکل جلویی به سمت گوینده خم شد و تا جایی که عرشه اجازه میداد، ادای احترام نظامی کرد. «من موضوع را بررسی کردهام، آقا. این فریاد را یک دانشجوی جدید کلاس چهارم که به عنوان دیدهبان در دماغه سمت رسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد عمل میکرد، سر داد.
او خیال کرد که یک کشتی را مستقیماً در مقابل خود دیده و آژیر خطر را به صدا درآورد.» «اسمش چیه؟» «کلیفورد فارادی، آقا.» «هامف! خواب بود؟» «فکر نمیکنم، آقا.» افسر نگهبان مداخله کرد و گفت: «آقای واتسون، او پسر باهوشی سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . من او را به همین دلیل آنجا مستقر کردم. او کسی نیست که موقع انجام وظیفه بخوابد.» مدیر تعرفه و قیمت سالن زیبایی زنانه مرزداران اجرایی با بیصبری پاسخ داد: «اما او حتماً خواب دیده که چنین رفتاری از خود نشان میدهد. بقیه دیدهبانها چه میگفتند…» «کشتی، هورا! خیلی جلوتره! نگاه کن——» فریاد، بلندتر از غرش تندباد به گوش میرسید و مانند قبل، ناگهان پایان یافت.[صفحه ۷۰]لحظهای سکوت برقرار شد.
سپس افسر دانشجوی پیشاهنگی که تازه گزارش داده بود، با تعجب فریاد زد: «دوباره فارادی سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد !» افسر اجرایی در حالی که تلسکوپش را مانند شمشیری تکان میداد، به جلو جهید و به دنبالش دیگر افسران و دهها سرباز و دانشجوی افسری نیز به راه افتادند. وقتی به جلوی کشتی رسیدند، کلیف را دیدند که از نردهها به بیرون خم شده و با یک دست از نرده آویزان بود. او با اشتیاق از میان تاریکی، به نقطهای درست خارج از دماغه سمت رسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد کشتی نگاه میکرد.
ستوان واتسون با لحنی خشن فریاد زد: «اینجا چه خبر سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ؟ چه کسی این هشدار را داده سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ؟» کلیف برگشت و به آرامی به سمت عرشه پرید.
یک دستش را به نشانهی سلام نظامی سریع تا لبهی کلاهش بالا آورد، سپس با صدایی واضح و محکم پاسخ داد: «من آژیر را کشیدم، آقا.» «برای چی؟» «چون یه کشتی رو جلوتر دیدم، قربان. تقریباً داشتیم به بالای سرش میرسیدیم که ناپدید شد.» مدیر اجرایی ژستی حاکی از بیصبری گرفت. او فریاد زد: «این کاملاً بیمعنی سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ، آقای فارادی. شما خواب دیدهاید.» [صفحه ۷۱] «خواب میبینی، آقا؟» کلیف خودش را بالا کشید. صورتش، در نوری که فانوس دستی تابانده بود، سرخ شده بود.
- ۰ ۰
- ۰ نظر