یکشنبه ۳۰ شهریور ۰۴ ۱۹:۱۱ ۳ بازديد
خودش را به یک کپی کاملاً معتبر از یک نجیبزاده شهید تبدیل کرد. اگر او در این نوع کارها خوب باشد، یک دختر پشیمان میشود و او را علیرغم میل باطنیاش میبخشد. من این را یک روز از تامی گرفتم، و تامی چیزهای زیادی در مورد زنان میداند – واقعاً، خیلی زیاد. اما نفرتانگیزترین بخش آشفتگی فعلیام این بود که به او آسیب رسانده بودم – منی که حاضر بودم جانم را فدا کنم تا او را از آسیبها در امان نگه دارم! با احساس پشیمانی کامل، به سرعت به دنبالش رفتم، به جلو و دو طرف نگاه کردم تا شاید نگاهی به لباسی که برایم به اندازه دنیا ارزش داشت بیندازم. صرف نظر از مرزها، صرف نظر از همه چیز، جز التماس بخشش فوری به هر قیمتی، با عجله به تعرفه و قیمت سالن زنانه گیشا راهم ادامه دادم و اسمش را صدا زدم. سپس به او در کنار چشمه جوشان رسیدم. او روی ساحل دراز کشیده بود و صورتش را در میان بازوهایش که زیر آن ضربدری شده بودند، پنهان کرده بود. و وقتی او را پیدا کردم، نتوانستم جلوتر بروم. چیزی در مورد ظرافت دوستداشتنی بدنش مرا مجذوب خود کرده بود. علاوه بر این، من حق نداشتم اینجا باشم؛ من یک مزاحم، یک ولگرد بودم! فقط دو کار بود که باید انجام میدادم، و همزمان انجام میدادم، به عبارت دیگر، خودم را فروتن و گوشهگیر کنم. گفتم: «دولوریا.» او تکان نخورد، شاید نشنیده بود، بنابراین زانو زدم و یکی از دستانش را گرفتم، که ناگهان از جا پرید و با نگاهی عجیب و وحشی به من نگاه کرد. او فریاد زد: «تو اینجا حقی نداری. تو ایمانت را از تعرفه و قیمت سالن زنانه کامرانیه دست دادهای!» سریع گفتم: «نه، خواهش میکنم نه.
من خیلی درماندهام که وقتی عصبانی هستی، برایم مهم نباشد کجا هستم! از وقتی که من را نفرینشده خطاب کردی – گفتی از من متنفری – دنیا سیاه شده؛ پس من عمداً وارد حریم خصوصیات نمیشوم – فقط گم میشوم، چون لبخندت را از من گرفتی!» « تو اونو ازم گرفتی. تو با همچین وحشیگریای لبخند هر دختری رو از بین میبری!»[۲۵۴] «وحشیگری!» نفسم بند آمد. پایش را به زمین کوبید و گفت: «ربهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستگویی.» با عجله به او گفتم: «اما من ربهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستگو نبودم. مثل شیطان دروغ گفتم تا تو را گول بزنم – میخوبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که تعرفه و قیمت سالن زیبایی زنانه تهران سالن آرایشگاه تهران هستم.
تو را وادار به اعتراف کنم چون – خب، تو هم کمی دروغ گفته بودی! هرگز فکر نمیکردم شوخی من به تو آسیبی برساند. خدای بزرگ،» حالا با شور و شوق فریاد زدم، «فکر کنم به تو که زندگی و نفس من هستی آسیب بزنم و…» جلوی خودم را گرفتم، حرفم را قطع کردم و به او نگاه کردم؛ سپس به آرامی اضافه کردم: «قسم میخورم که در خواب حتی یک کلمه هم حرف نزدی. خیلی قشنگ بود که به من اعتماد کردی، و – و اگر صبحانهمان را نجات بدهی، دیگر هرگز چنین احمقی نخواهم شد.» او تا حدودی از خشم و عصبانیت من رویش را برگرداند، اما اطمینانی که به او دادم که سومنوس لال بوده، اشارهای به انحنای جذاب لبهایش کرد. با این حال، چشمانش هنوز تردید را ابراز میکرد تعرفه و قیمت سالن زیبایی زنانه در هروی و من به اندازه کافی ناامید شده بودم که حتی با ناباوری او کنار بیایم.
به این امید که راه دیگری برای جلب توجه پیدا کنم، که پرسید: «تو که فقط همینو نمیگی؟» «به شرافتم قسم که حقیقت داره—تک تک کلماتش! متاسفم، پرنسس!» دوباره رویش را برگرداند، به آن سوی چشمه نگاه کرد و زمزمه کرد، انگار که کسی آنجا باشد: «گمان میکنم به این خاطر بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست که گرسنه بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست.» – سپس چرخید و هر دو دستش را با آن لحن شیرینش به سمت من دراز کرد. «من بیرحمم، صدراعظم. بیا، مرد بیچاره، من به تو غذا میدهم؛ تو به اندازه فرعون عبوس به نظر میرسی – آیا فرعون عبوس بود؟ تو را تا آشپزخانه کتک میزنم!» و تقریباً قبل تعرفه و قیمت سالن زیبایی زنانه غرب تهران از اینکه چالش آغاز شود، به سرعت دور شد.
اعتراف میکنم که از این کار لذتی کاملاً مردانه میبردم و قصد داشتم[۲۵۲] آنقدر محکم و با قدرت روی حرفم پافشاری کنم که او مجبور شود حرف خودش را قبول کند. بنابراین، بعد از اینکه فکر کردم سکوت به اندازه کافی تأثیرگذار شده بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، تسلیم انگیزهای شدم که بسیاری از مردان مقاومتناپذیر میدانند – خودم را حسابی مسخره کردم. «خیلیها،» گفتم و روی یخ نازک سر خوردم و با لاف و گزافِ کسی که قایق را تکان میدهد، گفتم، «وقتی در موقعیت نامناسب چرت میزنند، مثل زاغیها پچپچ میکنند. پلیس این را تشخیص میدهد و اغلب سلول یک مظنون را طوری مرتب میکند که مجبور باشد نشسته بخوابد، بعد گوش میدهند و درونیترین افکارش را ثبت میکنند.
دیشب هم همینطوری پچپچ میکردی.» «******** کرد!» نفسش را حبس کرد. «بله؛ همینطوری موج میزدی، میدونی، هرچی که این چند روز اخیر به ذهنت رسیده بود رو تعریف کردی. بعضیهاش خیلی جالب بود. دوباره آتیش روشن کنم؟» «خیلی جالبه!» با چشمانی برافروخته، تصویری از خجالت و خشم، از جا پرید و رو به من کرد. «چیزهایی که این چند روز اخیر بهشون فکر میکردم رو خیلی جالب میدونی!» اوه،» او در حالی که ظرف خمیر ذرت را به زمین میکوبید، فریاد زد، «تو لعنتی هستی – ازت متنفرم!» چرخش دامنی آمد.
برق زدن پای کوچک چکمهپوشی آمد، و خدای من، او مثل باد پرواز کرد و رفت؛ در حالی که من، که احساس میکردم اندازه یک ساس هستم، اول روی یک پا و بعد روی پای دیگرم ایستادم و از خودم پرسیدم که او این چند روز اخیر به چه چیزی فکر میکرده. حالا، وقتی کسی آشکارا خودش را به سخره گرفته، به نظرم سریعترین راه نجات این بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست که «اعتراف کند و ساکت شود». اگر بخشیده شود، زندگیاش ممکن بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست مثل سابق ادامه پیدا کند. اگر بخشیده نشود، به این تظاهر میکند که به شدت مورد سوءتفاهم قرار گرفته و در نهایت کارش تمام میشود.
- ۰ ۰
- ۰ نظر