دوشنبه ۳۱ شهریور ۰۴ ۱۲:۰۳ ۲ بازديد
با این ترتیب، او میتوانست روی زمین دراز بکشد، هر چقدر که ایمن باشد، و طبق دستورات کاپیتان قدیمی که در پایین با یک آینه اصلاح – که نشان دهنده پریسکوپ سنگر بود – مستقر بود و جهت خود را بدون نشان دادن هیچ بخشی از صورتش بررسی میکرد، هدایت کند. کار قشنگی بود. او توضیح داد: «آقا، نباید خیلی محتاط بود. تنها شانس ما برای بیرون آمدن زودتر از موعد، آماده بودن از قبل بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، و تنها رضایت ما در این بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست تعرفه و قیمت سالن آرایش زنانه در قیطریه که از دفن اجساد در دریا جلوگیری کنیم.که به هر حال، چیزهای وحشتناکی هستند، آقا.» [۱۲۳] بیلکینز نقش زرهبان را بازی کرده بود و تفنگها، خشابهای برآمده با خشابهای پر و چند تپانچهی خودکار را آماده کرده بود؛ سپس با لحنی آهسته به من گفت: «اگر امروز اتفاقی برای شما بیفتد، آقا، دیگر هرگز برنخواهم گشت.» «بله، این کار را خواهی کرد.» تحت تأثیر نمایش فداکاری او قرار گرفتم و گفتم. «باید به آنها بگویی چرا این اتفاق افتاده. اما مثل کلاغ باران نبار. ما از پسش برمیآییم.» گیتس حالا افرادش را به ایستگاهها فرستاد، چون ما در فاصلهی نیم مایلی از ارکیده بودیم . سپس تامی وارد گودال تفنگ ما شد و دراز کشید. من هم دنبالش رفتم. بیسروصدا هر کدام از ما روی بوم خیسشده چین ایجاد کردیم تا بتوانیم بدون اینکه سرمان را زیاد تعرفه و قیمت سالن زیبایی زنانه صادقیه نشان دهیم، شلیک کنیم.
رفیق، که در پایین چمباتمه زده بود، در حالی که گیتس فرمانی را سر میداد، دستگاه فرمان جدیدش را امتحان میکرد و به خاطر سهولت پاسخ ویم ، سوگند شادی یاد کرد . یک خودکار در دسترسش بود و او کاملاً راضی به نظر میرسید. در امتداد لوله تفنگم که حالا در چین خوردگی قرار داشت، نگاهی دقیق به کشتی ارکیده انداختم که با بیتفاوتی ظاهری اما کمی دورتر از ما حرکت میکرد، اما میتوانستم فعالیت و نفرتی را که در زیر عرشهاش موج میزد، تصور کنم. با خودم فکر کردم سیلویا در مورد همه اینها چه فکری میکند؛ آیا او تعقیب ما را با کوچکترین سرنخ تخیلی با مردی که بیادبانه در کافهای در هاوانا به او خیره شده بود، مرتبط میدانست، در حالی که سیلویا حاضر بود به او فریاد بزند: “من در خطر هستم!”، مغالطهای تعرفه و قیمت آرایشگاه زنانه زعفرانیه تهران گستاخانه! سپس افکار دیگری شروع به عبور از مغزم کردند. حالا که با عمل روبرو بودیم، چگونه میخوبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستیم بیرون بیاییم.
آیا حق داشتم کسانی را که با من قایقسواری میکردند به خطر بیندازم؟ آیا وظیفه من نبود، حتی در این ساعت یازدهم، که به وهم دستور بازگشت بدهم؟ رو به تامی کردم و گفتم:[۱۲۴] «تو برای این جور چیزا کشتی نگرفتی، پیرمرد. اگه اتفاقی برات بیفته، احساس میکنم دیوونم.» «من هم همینطور.» پوزخندی زد و گفت: «اصلاً نگران این نباش که اگر اتفاقی برای من بیفتد چه احساسی خواهی داشت؛ این پشیمانیها را فعلاً نگه دار، یک قرص داغ درون شریف تو را بررسی میکند، آقای کلهخر! من این مهمانی را به خاطر یک میلیون دلار هم از دست نمیدهم. همین الان آرام بگیر. گیتس دارد نزدیکتر را نشان میدهد.» سپس، در حالی که از روی تفنگش نگاه میکرد، یکی از ضربالمثلهای هنگ ما را زمزمه کرد: «سرت را بالا بگیر، فریتز، تا سنگدانت را به برق بزنم.» و اضافه کرد: «من کسی را پشت فرمان آنها نمیبینم!» دوباره نگاهم را ریز کردم و تعرفه و قیمت آرایشگاه زنانه در لویزان همانطور که گفته بود.
عرشهشان خالی بود – هیچ مردی در دیدرس نبود. پرسیدم: «نظرت چیه؟» او هشدار داد: «برو پایین. فراموش نکن هر کسی که بتواند نورافکن ما را متمرکز کند، همانطور که دیشب یک پسرک حیلهگر این کار را کرد، در کندن پوست سر از فاصله سیصد یاردی مشکل زیادی نخواهد داشت! آنها احتمالاً یک دستگاه فرمان مثل ما ساختهاند، همین. اولین چیزی که میدانیم این بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست که جهنم از آن دریچهها بیرون خواهد زد، اگر حدس من درست باشد! از حمله خندقی بهتر بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، اینطور نیست، پیرمرد؟» «کاملاً پوچ و توخالی.» موافقت کردم. «ما این سفر را برایشان برنامهریزی کردهایم!» «داریم، مگر اینکه یه تفنگ ده پوندی داشته باشن که اونوقت میریم حموم. یخ بزن رفیق!» ما هر لحظه به او نزدیکتر میشدیم، اما هیچ واکنشی نشان نمیداد. او مطلقاً تعرفه و قیمت آرایشگاه زنانه لویزان هیچ نشانهای از کسی نشان نمیداد.
حتی یک توده بوم یا جعبهای که ممکن بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست یک تیرانداز تیز در آن پنهان شده باشد. پس این حیلهی جاعل پیر بود: اینکه ما را وسوسه کند تا ابتکار عمل را به دست بگیریم در حالی که به احتمال زیاد، او با یک تفنگ ده پوندی آماده بود تا ما را غرق کند. با این حال، احساس راحتی بیشتری داشت که در کنار تامی دراز کشیده باشیم. گیتس در این زمان آنقدر نزدیک شده بود که هر ناخدایی در قایق تفریحی دیگر، که از قدرت شگفتانگیزی برخوردار نبود،[۱۲۵] مطمئناً میتوانستیم از آن عبور کنیم؛ زیرا ما برای گرفتن حق تقدم مانور داده بودیم و تصادف کاملاً تقصیر ارکیده بود . اما هیچکس فرار نکرد و مسیرش هم تغییر نکرد و درست در آخرین لحظه، گیتس دستوری صادر کرد که ما را از چند امتیاز عقب انداخت. حالا موازی هم حرکت میکردیم، بیش از ده فاتوم از هم فاصله نداشتیم، و میتوانستیم یک بیسکویت روی عرشهاش بیندازیم.
از گوشه چشمم به تامی نگاه کردم. با محبت فکر کردم گونهاش محکم به قنداق تفنگش چسبیده بود و انگشتش ماشه را میکشید. اگر هر کدام از ما با مسائل دریایی آشناتر بودیم، متوجه چیزی میشدیم که گیتس حالا سینه خیز به سمت ما میآمد تا به ما بگوید. او این کار را بدون اینکه خیلی در معرض دید قرار بگیرد، انجام داد، با خزیدن تا اینکه پهلو به پهلو از ما عبور کرد و سپس خودش را، با سر یا هر راه دیگری، به میان ما انداخت. این یک دستاورد فعال برای یکی از سالهای گیتس بود. با هیجان پرسید: «دیدی چه کار کردهاند؟ آن چرخ، آنجا، با طناب بسته شده بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست؛ به اندازه کافی به چرخ اصلی پول دادهاند تا به سمت ربهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست بچرخد، و بازوی کشتی را به درستی در جهت پورت تنظیم کردهاند.
به همین دلیل بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست که چرخ جلویی بالا نیست!» «از اون طرف چی؟» «آقا، او تمام روز در چنین بادی به آن سمت حرکت میکند و هیچکس هم نباید به او دست بزند! آنها میدانستند که ما به سکاندارشان حمله میکنیم، و آن را طوری درست کردند که ما آسیب نبینیم! حالا نوبت مبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست که کاری بکنیم!» تامی گفت: «پس شروعش کن. کنارش بدو، ما ازش بالا میریم!» با لحنی اعتراضی گفت: «آقای توماس، این دزدی دریایی درجه یک بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، مگر اینکه ما قانون را اجرا کنیم. من که نه نمیگویم، میفهمی، اگر راه دیگری نباشد. اما اگر امتحانش کنیم، آنها حق دارند به ما شلیک کنند – که به راحتی میتوانند این کار را انجام دهند، چون پنهان و آماده هستند!»[۱۲۶] «فراموش کردی گیتس، اونا هیچ حقی روی زمین ندارن.
- ۰ ۰
- ۰ نظر